نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

عشق زندگی

جشن فارغ التحصیلی

روزی که برای جشن فارغ التحصیلی بچه های پیش دبستانی رفتیم یادته؟ یادش بخیر چقدر شیطونی کردی حالا بیا عکساش رو ببین اینجا اول مجلسه که هنوز شروع نشده بود و مثل دختر خوب ردیف اول کنار دوستام(دانیال و ابوالفضل نشستم) خسته شدم و تو راهرو کلی گشتم و دوست جدید پیدا کردم تازه از آب خودم بهش تعارف کردم دوستم هم زیاد اهل تعارف نبود به منم واسه اینکه ساکت بشینم یه کلاه فارغ التحصیلی دادن ولی زهی خیال باطل به ترتیب از کلاس پیش دبستانی تا نوپا صدا کردن .گلاس به کلاس عکاس ازشون عکس انداخت از اونجایی که کلاس ما آخر بود و به همه بچه های کلاس برخورد هیچکدوم حاضر نشدن که با عکاس عکس بندازن این عکس رو هم مامانم زوری انداخت اینم...
21 تير 1392

تعطیلات در دماوند

4شنبه پیش رفتیم دماوند ویلای مامان ملیح جای همگی خالی خیلی خوب بود هم هوا خوب بود هم باغ زیبایی داشتن . نیکی هم از فرصت نهایت استفاده رو کرد و شیطونی و آب بازی .  شب هم ساعت 9 برگشتیم و 10 خونه بودیم نیکی که ظهر نخوابیده بود همچین خوابید که نگو ولی خوب طفلی شب تب کرد نمیدونم گیلاس زیادی خورد آب بازی کرد یا هرچی بود 2روز تب داشت و همش با دارو تبش رو کنترل میکردیم خدا رو شکر خوب شد       به به چه گیلاسایی جاتون خالی نیروی فعال در چیدن گیلاس (البته گاهی هی غر میزد که پام خاکی شده ) آخی ببین با اون سبد کوچیکش چقدر گیلاس چیده خسته نباشی بعدش میچسبه آدم پاهاش رو بذاره تو آب و خنک شه خی...
21 تير 1392

و....بازم مهد

عزیزم دیروز رفتیم مهد ولی در کمال ناباوری خیلی گریه کردی و مجبور شدم منم باهات بیام تو سالن بازی بشینم نمیدونم چرا با وجودیکه مربی جدیدت خیلی مهربونه اما نمیپذیریش تا میبینیش میزنی زیر گریه فکر کردم با نیم ساعت نشستن کار تمومه ولی با وجودیکه ساعت 11 وقت دکتر داشتم مجبور شدم تا ناهار اونجا بشینم و بازی تو رو تماشا کنم باد کولر هم مستقیم بهم میخورد فکر کنم یه کم سرما خوردم ناهار هم با هم خوردیم و برگشتیم خونه خیلی برام سخته وقتی میبینم سر موضوعات به این کوچیکی اینقدر وقت و انرژی میذارم و آخرش نتیجه دلخواهم رو نمیگیرم واسه عادت کردنت به مهد خیلی وقت گذاشتم الان نزدیک 2 ماهه ولی با کوچکترین تغییر رفتیم سر جای اولمون امیدوارم زود از این ح...
10 تير 1392

آخ جون عکس

اینجا کلاس بازی شادی رشد ،تولد بهار(اسفند 91) تولد سوری نیکی(هر 2-3هفته نیکی به عنوان جایزه یه کیک تولد از باباش میگیره ) عید 92 از راست:ماماجی ،آقابابا،عزیزجون ماماجی و خانم جان عید92 غروب زیبای دریا نیکی در حال درست کردن کباب ناهار بفرمایید شاهکار نیکی دخترم چه باسلیقه پای باباجی رو لاک زده یکی یکی و این قهرمان فوتبال که همه دوست دارن باهاش عکس یادگاری بندازن دیدن ...
8 تير 1392

مهد

  چندبار نوشتم و پاک کردم واقعا نمیدونم چی بگم تازه داشتی عادت میکردی به مهد خودت میرفتی و با خوشحالی هم میرفتی اما چند روزیه انگار روز اوله که میریم ای بابا شد روز از نو روزی از نو اول گفتم مریضی بعد گفتم به خاطر تعطیلات غافل از اینکه مربیت عوض شده و من این موضوع رو نادیده گرفتم خوب این مربیت هم خیلی مهربونه خانم جهادی همراه مربی قبلیت بوده باهاش آشنایی ولی انگار خیلی ارتباط نگرفتی 2روزه با گریه میری من دم در میشینم خدا رو شکر بلافاصله گریه ات قطع میشه اما دلت نمیخواد از در بری تو خیلی واسم عذاب آوره وقتی اشکت رو میبینم من کنارتم عزیم من مادرتم من مسوولتم من تنهات نمیذارم فقط دوست دارم با دنیای بیرون ارتباط بگیری تا وقتی ...
8 تير 1392

مولودی

یه اتفاق جالب همیشه با کله میرفتی خونه عزیز دیروز از مهد دراومدیم و مستقیم رفتیم اونجا ولی تو همش گریه کردی نریم خونه عزیز بریم خونه عسل عسل حساسه و تو شلوغ کار .یه کم با هم بازی میکنید بعد با هم سر ناسازگاری میذارید ولی خیلی دوسش داری وقتی با کلی منت کشی بردمت خونه عزیز دیدم عسل اونجاست از خوشحالی داشتی پر درمیاوردی بعد ناهار رفتیم مولودی خونه مامان بزرگ آراد خدا رو شکر خرابکاری نکردی جز اینکه سر ناهار سه بشقاب شکوندی سر مولودی هم نزدیک بود بیفتی تو کیک با مشت رفتی توش .حتی 1دقیقه هم پیش من نبودی همش یا وسط میچرخیدی یا تو اتاقا بودی . من زیاد از شیطنتت به معصومه(مامان آراد)گفته بودم اونم از پسرش . آراد از اول مجلس تا آخرش بغل ماما...
5 تير 1392

نیمه شعبان مبارک

به به تولد عید شما مبارک جشن نیمه شعبان رسید و من به خاطر شیطنت این دختر امسال تو هیچ مراسمی شرکت نکردم پارسال که رفتیم همش تو سالن و حیاط و... دنبال این خانم کوچولو بودم امسال تپل شدم نفسم در نمیاد دنبال بازی کنم به هر حال خونه بودیم و در جوار خوانواده از شیطنت های نیکی هم لذت بردیم هم حرص خوردیم یهدوربین قدیمی داشتیم نو بود اما قدیمی تقدیم به نیکی شد که هی عکس بگیره شوخی شوخی زد تو دماغ خوشگلم از دیروز تا حالا درد میکنه فراوون نمیشه بهش دست زد یه بار هم خواست مثلا مسخره بازی دربیاره که من بخندم گوشی تلفن رو کوبوند تو صورتم خلاصه کلی خودش حال میکنه و ما رو از حال میبره یه کلمه جدید که کشف کردم اینه سرسویی(sarsuei) اگه گفتی یعنی چی...
4 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد